یه ذره دردل کنم
یه کوچولو😊
از اول دبستان پدر مادرم بوشهر بودن و من پیش پدربزرگ مادربزرگ و خاله دای ها بزگ شدم (قبلا گفته بودم)
واسه همین بین خودم و بابامفاصله بود
جامعه جنوبی
هرچند به خیال خودشون روشنفکر بودن
ولی به شدت جامعه مرد سالاری بود
و بابام برادرم رو خیلی بیشتر از من دوست داشت
یعنی الان هرچی فکر میکنم به بچگی م
اصلا یادم نمیاد که من رو دوست داشته
بعدن من دوسال اول و دوم راهنمایی رفتیم بوشهر برای تحصیل
اونجا اول نوجوانی ن بود
از کرج هم رفته بودم یه روستا
خیلی ناراحت و عصبانی بودم ازش
و سر مسایل پوشش و این چیزا دعوامون میشد
بعد یه شب یه صحنه ی جنسی ه نامتعارف دیدم
تمام دنیا رو سرم خراب شد
تا مدتها به هیشکی نگفتم
بعدتر به مامانم گفتم
ولی افتادم به جنگ لفظی باهاش
یکی بدو کردن
لجبازی کردن
اونم پدری نکرد
بزرگی نکرد
هیچ درک نکرد من رو
برادرم هم توی جبهه اون بود و مراقب ه دست از پا خطانکردن ه من
بعد تر نامه هاش به دختر ها و نامه هری دختر ها رو بهش پیدا کردم
مامانم هم باهاش درگیر بود
خیلی بهش نامه نوشتم
درخواست کردم که بیا مثل ی
خانواده باشیم
ولی خب نبودیم
بابام بوشهر بود ما کرج
توی خونه پدربزرگم
توی یه اتاق
تا پیش دانشگاهی آنقدر به مامانالتماس کردم تا یه خونه اجاره کرد و مستقل شدیم
تمام اون اثاث کشی رو هم خودم کردم
چون مامانم هم بسیار منفعل بود
تا اینکهخونمون را ساختیم بعداز سه سال
بعدتر بازهم اختلاف مون بیشتر و بیشتر شد
چون دیگه تفاوت ی که بین من و برادرم نیذاشت زیاد بود
مثلا برای اون پرشیا خرید ولی من هیچی
اون موبایل داشت من نداشتم
البته مامانم همیشه حمایتم میکرد
خلاصه که توی تمام اون چالش ها
من همش میگفتم پیر شدی یه روز هم نگهداری ت نمیکنم
خودت بمون و پسرت
……
و اه از چرخ دوران !!!
حالا پیر شده سکته کرده الزایمر و پارکینسون داره
و من امورات پزشکی و بهداشت ش را انجام میدم
هفته ای سه چهار روز غذا براشون میبرم
مهمان هاش را میاره خونه من پذیرای میکنم
هفته دو سه بار نون میخرم
هماهنگ میکنم کسی بیاد خونه شون را تمیز کنه ( که به شدت مخالفند. و انتظار دارن من این کار را بکنم) مواد غذایی ارگانیک براشون میبرم
شلوار های ادراری ش را میندازم ماشین
میبرمش سلمانی و حمام
اصلاح
ش میکنم ناخن هاش رو میگیرم
خونه ابپخش و باغ شاویر را رسیدگی میکنم و اجاره های مغازه هاش را پیگیر میشم
و و و
این منی بودم که به خودم قول داده بودم و قسم خورده بودم که من از این مرد نگهداری نخواهم کرد !!!!!!
و وقتی کوتاه بهش سر میزنم
ازش میخوام ورزش کنه ، بهش پیشنهاد میدم مربی بگیرم برات بیاد باهات کاردانان کنه ،
مگه خودت چته؟؟؟؟؟
چرا خودت نمیای؟!؟
در من چی دیدن؟؟؟؟
چقدر توان داره یه آدم؟
اینها رو هفته پیش با عصبانیت بهم میگه! و وقتی بهش میگم من وقت نمیکنم
میگه برو
وقت نداری برو
منم در روکوبیدم و رفتم
فرداش بازم ادامه دادم
و من نمیتونم خنثی باشم
+ نوشته شده در سه شنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۲ ساعت 22:4 توسط حنا
|